-
جلوهی اول
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 10:26
هیچ طفلی ننهد پای به ویرانهی ما گوئیا: بیخبرند از دل دیوانهی ما شب که رخسار تو از باده برافروخت چو شمع سوخت در جلوهی اول پر پروانهی ما گرچه عشق تو به کس فاش نکردیم، ولی کیست در شهر که او نشنود افسانهی ما؟ خوب بسیار بود، لیک به شیرین دهنی هیچ جانانه چنین نیست که جانانهی ما نازم این حور پریزاده که با طلعت اوست...
-
حدیث حُسن
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 12:19
روم به میکده و میبرم سجود آنجا که عقدهای که به دل داشتم، گشود آنجا حدیث حُسن تو روز الست میگفتند ندای عشق تو گوش دلم شنود آنجا به کعبه جز تو کسی را نمیپرستیدم اگر قیام نمودم و گر قعود آنجا به جلوهگاه تو از خویش بیخبر بودیم کرشمههای تو ما را به ما نمود آنجا که بود ساقی مجلس؟ که هر تبسّم او هزار زنگ غم از سینهام...
-
معرفی استاد
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 10:30
استاد نظمی در اول مهرماه سال 1306 در شهر تبریز در یک خانواده ندار از پدری به نام محمدحسین و از مادری به نام رقیه متولد شد و نام او را علی میگذارند. پدرش از شکارچیان زبردست و مشهور تبریز به شمار میرفت و در زمان ولیعهدی مظفرالدین شاه در تبریز میرشکار وی بودهاست. نظمی در آغاز جوانی و شاعری پدرش را از دست میدهد چنانکه...
-
بشنو از نی...
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 09:47
بشنو از نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریده اند در نَفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم هر کسی از ظّن خود شد یار من از درون من نجست...
-
محرم راز
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 20:58
ساقیا برخیز و در ده جام را خاک بر سر کن غم ایام را ساغر من بر کفم نه تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را گرچه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را باده در ده چند ازین باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سینه ی نالان من سوخت این افسردگان خام را محرم راز دل شیدای خود کس نمی بینم ز خاص و عام را با دلارامی مرا...
-
کوچه
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 17:55
بی تو , مهتاب شبی, باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم, خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهان خانه ی جانم, گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم...
-
غزال رعنا
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 12:05
صبا بلطف بگو آن غزال رعنا را که سر بکوه و بیابان تو داده ای ما را شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقّدی نکند طوطی شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را بخلق و لطف توان کرد صید اهل نظر ببند و دام نگیرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را چو با حبیب...
-
راز پنهان
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 16:09
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا در حلقه ی گل و مل خوش خواند دوش بلبل هاتِ الصُبوح هُبّوا یا ایّها السّکارا ایصاحب کرامت شکرانه ی سلامت روزی تفقّدی کن...
-
دل عالمی بسوزد
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 11:51
بملازمان سلطان که رساند این دعا را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ز رقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را مژه سیاهت ار کرد بخون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام...
-
خال هندو
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 23:50
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنُت نخواهی یافت کنار آب رکناباد و گلگشت مصلُا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است بآب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حُسن...
-
نغمه رباب
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 23:40
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبتست برندی صلاح و تقوی را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کُحل بینش ما خاک آستان شماست کجا رویم بفرما از این جناب کجا ببین بسیب زنخدان که...
-
که عشق آسان نمود ولی
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 23:16
الا یا ایها الساقی ادر کأسأ و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ببوی نافه ی کآخر صبا زان طرّه بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و بیم موج و...