-
یک اتفاق
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 21:56
آسمان صاف و پر ستاره بود. هیچ برگی حرکت نمیکرد. انگار باد هم به مرخصی رفته بود. همه جا آرام بود و در سکوت! سنجاقک خستگی روزافزایش را با نی های کنار برکه تقسیم میکرد. بچه ماهی ها در ته برکه آرام و بی سر و صدا مانده بودند. غوک ها نیلوفرهای آبی را نوازش میکردند. صدای جیرجیرکهای تابستانی در لابلای علفزار به گوش میرسید....
-
چاره هجران
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 15:35
بی مهر رخت روز مرا نور نمادست وز عمر مرا جز شب دیچور نماندست صبر است مرا چارهی هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمادست میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور...
-
دوستی
شنبه 19 تیرماه سال 1389 20:01
دوستی قطره اشکی است که درمعبد عشق٬ هرکجا بچکد مهرو وفا میروید
-
دل سودا زده
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 22:50
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودا زده از غصّه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سودا سحر است لیکن این هست که آن نسخه سقیم افتادست در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست نقطه دوده که در حلقهی جیم افتادست زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست دل من از هوس بوی تو ای مونس جان خاک راهیست...
-
ویلون زن
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 20:04
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشنگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض 30 دقیقه،شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از...
-
دسته گل
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 16:44
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلیها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی نهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم بر نمی داشت. زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخاست، به سوی دخترک رفت و دسته گل را به...
-
مادر
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 15:10
آسمان را گفتم میتوانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم خاک را پرسیدم میتوانی آیا دل مادر گردی آسمانی شوی و خرمن اختر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم...
-
شیشه
شنبه 8 خردادماه سال 1389 13:55
روی آن شیشه تبدار تو را ها کردم اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم.
-
قصر آمال
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 14:48
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست که ای بلند نظر شاهباز سد ره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست ترا از کنگرهی عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه...
-
سنگتراش
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 21:23
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت میکرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر میکرد...
-
نصیحت
جمعه 18 دیماه سال 1388 19:07
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره ترا چه افتادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحت همه عالم به گوش من بادست میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب...
-
خانه، خانه تست
شنبه 12 دیماه سال 1388 23:30
رواق منظر چشم من آشیانه تست کرم نما و فرود آ که خانه خانهی تست به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفههای عجب زیر دام و دانهی تست دلت به وصل گل ای بلبل سحر خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانهی تست علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن که این مفرّح یاقوت در خزانهی تست به تن مقصّرم از دولت ملازمتت ولی خلاصهی جان خاک...
-
سیمرغ
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 12:08
بود سیمرغی نه سیمرغ خیال داشت آن سیمرغ هفتاد و دو بال بال او یاران و فرزندان او هر یکی دلبسته ایمان او مقصد سیمرغ دشت کربلا کربلا بود و ملاقات خدا .
-
باز این چه شورش است
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 19:32
-
بانک زمان
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 14:38
تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶هزارو۴۰۰تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید همه پولها را خرج کنید، چون آخر وقت حساب خود به خود خالی میشود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟ البته که سعی میکنید تا آخرین ریال را خرج کنید! هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم: بانک زمان. هر روز صبح، در بانک زمان...
-
جام جهان نما
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 12:07
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که ترا هست با خدای کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاه حُسن خدا را بسوختیم آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان را سؤال نیست در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است محتاج قصّه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن تست...
-
رفیق دیرینه
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 18:24
لای خاطرات تلخم یاد تو همیشه شیرینه تا ابد فکر تو هستم نازنین رفیق دیرینه
-
پند
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 19:23
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند میدهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی. و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت: ای پدر! ما یک خانواده فقیر هستیم چطور میتوانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب...
-
سرو چمن
جمعه 29 آبانماه سال 1388 19:25
خدا چه صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست هم از نسیم تو روزی گشایشی یابد چو غنچه هر که دل اندر پی هوای تو بست مرا به بند تو دوران چرخ راضی است ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن که عهد با سر زلف...
-
خوشبختی را پیچیده نکنید!
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 20:43
پادشاهی بیمار شد و هیچ کس از مرض او سر در نمیآورد. احساس بدبختی او را فرا گرفته بود. برای رهایی از این گرفتاری چارهای اندیشید و اعلام کرد: نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدمهای دانا گرد هم آمدند تا ببینند چطور میشود شاه را معالجه کرد، اما هیچ کدام راه چارهای نیافتند. سرانجام...
-
تو
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 17:34
تو را برای تو دوست دارم و زندگی را برای نفسهای تو
-
آرزوهایم
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 12:10
گفتند: به اندازهی گلیمهایتان و به اندازهی دهانهایتان اما حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند!
-
طواف کعبه
شنبه 9 آبانماه سال 1388 12:17
زلف هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافهای و در آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم با نغمههای غلغلش...
-
گر بنویسند...
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 13:53
دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستی...
-
اسیر
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 16:54
عراق ۸ سال جنگید تا اسیر گرفت، من نجنگیده اسیرت شدم!
-
شب قدر
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 18:37
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقهای در ذکر یا رب یا رب است کشتهی چاه زنخدان توأم کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است اندر آن موکب که بر پشت صبا بندند زین با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است تاب خوی بر عارضش بین...
-
دلا بسوز
شنبه 2 آبانماه سال 1388 13:05
-
غم دل
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 21:15
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیدهی گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که درین منزل خواب است معشوق عیان میگذرد بر تو و لیکن اغیار همی...
-
حقّ قدیم
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 22:52
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست ببرد ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست بکن معاملهای وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست به صدق کوش که خورشید زاید از نفست که از دروغ سینه روی گشت صبح نخست ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق حوالتم به خرابات کرد روز...
-
چشمه عشق
جمعه 10 مهرماه سال 1388 22:10
مطلب طاعت و پیمان صلاح از من مست که به پیمانهکشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور اینجا نا امید از در رحمت مشو ای بادهپرست بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زیر این...