پیرزنی سه دختر داشت و تمامی آنها به خانه بخت رفته بودند. روزی پیرزن تصمیم گرفت تا دامادهای خود را امتحان کند و ببیند که پس از مرگش دخترانش چه آینده ای خواهند داشت.
پیرزن به شدت از آب میترسید و این موضوع را دختران و دامادهایش هم می دانستند. پیرزن داماد اول را به کنار برکه ای دعوت کرد و خود را عمد داخل آب انداخت. داماد اول بی درنگ با لباس به آب زد و مادر زن خود را نجات داد. صبح فردا داماد هنگامی که از خانه بیرون آمد یک خودروی آخرین مدل را دید که روی آن تکه کاغذی با این مضمون نوشته شده بود: تقدیم به داماد مهربانم.
روز بعد پیرزن همین نقشه را برای داماد دوم خود اجرا کرد. داماد دوم هم داخل آب پرید و مادر زن را در حالی که آخرین نفسهایش را میکشید٬ نجات داد. پیرزن باز هم خودرویی خرید و به داماد دوم داد. نوبت به داماد سوم هم رسید. پیرزن خود را به آب انداخت به این امید که داماد دوم هم او را نجات میدهد. اما داماد نظاره گر جان دادن مادر زن خود شد و با خود گفت: این عجوزه باید بمیرد.
صبح فردا هنگامیکه داماد سوم از خانه بیرون رفت٬ دید یک خودروی بسیار گران قیمت که روی آن کاغذی با این مضمون نوشته شده بود٬ جلو در پارک شده است. داماد مهربانم از لطفت ممنون پدرزنت!